۱۳۹۵ مهر ۲۸, چهارشنبه

.


خلوت آسمان و پرندگان دارد تمام می‌شود؛ با قطار پاییز، ابرها آمده‌اند. می‌شوند پرده جلوی چشم آفتاب. سرد است. چوپان گوسفندهایش را آورده سر مزرعه‌ای که گندم‌هایش را یک ماه پیش درو کرده بودند. گوسفندها یا باید بخورند، یا به آسمان نگاه کنند؛ چه قاعده ظالمانه‌ای. لااقل کاش گاهی به آسمان نگاه کنند. شاید باران ببارد، شاید نبارد. ابرها خیلی خوبند. چکاوک‌ها همان آواز اردیبهشت‌شان را می‌خوانند. من خوب به یاد دارم‌شان. گوسفندها سردشان نمی‌شود؛ پشم دارند. پرنده‌ها هم اگر سردشان بود، آواز اردیبهشت را تکرار نمی‌کردند. اگر این بادِ سرد نبود، من صدای نفس کشیدنم را می‌شنیدم. پروانه‌ی کوچک از شاخه خشکیده‌ای می‌پرد؛ شاخه تنها می‌ماند زیر آسمان خاکستری ... با قطار پاییز، ابرها آمده‌اند. می‌شوند پرده جلوی چشم آفتاب. من صدای باد را دوست دارم.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر