۱۳۹۵ مهر ۳, شنبه

سکوتش را در خیابان‌های پاریس با گُل بنفشه دوست داشتم



غروب که شد چراغ‌های خیابان هم خاموش شدند من ماندم و چراغ‌های خاموش خیابان. دیگر می‌بایست به سوی غیرممکن‌ها بروم اما من سخت از شکوفه‌های گیلاس و خوشبختی دور بودم روز به روز به سوی بختی ناممکن می‌رفتم هر روز دست‌هایش را می‌خواستم که در باران‌های پاریس گم بود هر روز صدای محزونش را می‌خواستم که از تلفن‌های پاریس می‌شنیدم. هر روز می‌گفتم: من و تو باید زنده باشیم تا شکوفه دادن درختان گیلاس را ببینیم. من هر روز صدای قدم‌هایش را در خیابان‌های پاریس می‌خواستم. هر روز می‌خواستم ببینمش تا این خستگی عمر را برایش بگویم. اگر سکوت  هم می‌کرد، سکوتش را دوست می‌داشتم سکوتش را در باران‌های پاریس دوست داشتم، سکوتش را در خیابان‌های پاریس با گل بنفشه دوست داشتم. دوستش داشتم.


احمدرضا احمدی | دفترهای سالخوردگی | دفتر یکم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر